یاسین

سید ما مولای ما دعا بکن برای ما....

امام خامنه ای (ارواحنا فداه): اینى که ما بگوئیم ما عقب‏رفت داشتیم، عقب‏گرد داشتیم، ریزشمان بیشتر از رویش بوده، نه، اینها را من قبول ندارم؛ ما پیشرفت داشتیم، تکامل داشتیم؛ ممکن است آنچه که بوده، از انتظار ما کمتر بوده.
**************************
وبلاگ بسیج خواهران پایگاه محمدیه
حوزه بسیج خواهران 144 محبین
ناحیه مقاومت بسیج شهید مفتح
سپاه محمد رسول الله

۳۱ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۲ ، ۲۰:۱۴
من و بابام ...

دریافت

آهنگ سالار عقیلی برای 19 دی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۷
من و بابام ...

دستیابی به دانش هسته‌ای یکی از نمونه‌های موید پیشرفت دانشمندان ایرانی است که درباره آن هیاهوی زیادی هم به راه افتاده اما علت اصلی جنجال غربیها، توانایی بومی دانشمندان جوان کشورمان در دستیابی به این فناوری پیشرفته است. ۱۳۸۴/۱۰/۲۸(آقای خامنه ای)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۱:۲۸
من و بابام ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۵
من و بابام ...

حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم : 


یا أبا ذرٍّ، إیّاکَ و هِجرانَ أخِیکَ؛ فإنَّ العَمَلَ لا یُتَقَبَّلُ مِن الهِجرانِ


ای ابوذر! از قهر کردن با برادرت بپرهیز؛ زیرا با وجود قهر بودن، عمل پذیرفته نمی‏ شود.


منتخب میزان الحکمه - حدیث شماره 6351



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۲ ، ۲۰:۰۷
من و بابام ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۳۳
من و بابام ...

بسیار عالی بود مردم عزیزمون کم نزاشتن برای شهدا...جمعیت زیاد و همه یک صدا با رهبر و شهدا تجدید پیمان کردیم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۳۱
من و بابام ...

جانبازیست برای خودش چادر من.... در برابر ترکش نگاه های مسموم تکه تکه میشود...ولی تسلیم هرگز...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۱۶:۲۷
من و بابام ...

(راوی شهید بابانظر از عملیات کربلای5)
.
شریفی گفت: به آقای قاآنی(جانشین فعلی حاج قاسم و فرمانده لشکر21 امام رضا در زمان جنگ) و نجفی و بقیه گفتم. من دیشب خواب دیدم صدام رو گرفتم و با یک بنز آخرین سیستم به تهران بردم و خدمت آقای خامنه ای تحویلش دادم. وقتی خواستم برگردم آقای خامنه پرسید ماشین را کجا میبری. گفتم که خودم غنیمت گرفته ام. مگر نه این است که در صدر اسلام هرکس هرکه را میکشت ،اسبش را می گرفت. ایشان با لبخند به من گفت شریفی، این را بگذار باشد، این مال بیت المال است. ماشین بهتری به تو می دهیم.
.
راه افتادیم . حدود بیست سی قدم فاصله گرفته بودیم که دیدم مجدداً صدایی می آید. به علی گفتم: باز مرا صدا می زند.
علی گفت: تو خیالاتی شدی
خوب گوش کردم. دیدم بیسیم چی حاجی شریفی فریاد می زند: حاجی، حاجی ...
برگشتم و پرسیدم: چرا دنبال ما آمدی؟
گفت: حاجی شهید شد.
دیگر نفهمیدم چه شد و راه را چطوری آمدم. فقط اینقدر می دانم که وقتی رسیدم، دیدم حاج شریفی را داخل پتویی پیچیده اند. این مرد واقعاً مثل خورشید می درخشید.
مردی که همه بچه های خراسان او را می شناسند و لقب چریک پیر را در جبهه داشت. هیچ رزمنده ای نیست که شریفی را نشناسد و از شجاعت ها، مردانگی ها و دلاوری های او صحبت نکند.

(نقل از کتاب بابا نظر صفحه 380)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۲ ، ۱۸:۵۲
من و بابام ...

ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺳﺮﺧﯽ ﺟﮕﺮﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ؛

ﺑﺮ ﺁﻩ آه ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ؛

ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ ﺣﻨﺠﺮﻩ ﺍﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ؛

ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۲ ، ۱۸:۴۸
من و بابام ...