یاسین

سید ما مولای ما دعا بکن برای ما....
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۵۲ ب.ظ

خواب یک شهید لحظاتی قبل از شهادت درباره امام خامنه ای

(راوی شهید بابانظر از عملیات کربلای5)
.
شریفی گفت: به آقای قاآنی(جانشین فعلی حاج قاسم و فرمانده لشکر21 امام رضا در زمان جنگ) و نجفی و بقیه گفتم. من دیشب خواب دیدم صدام رو گرفتم و با یک بنز آخرین سیستم به تهران بردم و خدمت آقای خامنه ای تحویلش دادم. وقتی خواستم برگردم آقای خامنه پرسید ماشین را کجا میبری. گفتم که خودم غنیمت گرفته ام. مگر نه این است که در صدر اسلام هرکس هرکه را میکشت ،اسبش را می گرفت. ایشان با لبخند به من گفت شریفی، این را بگذار باشد، این مال بیت المال است. ماشین بهتری به تو می دهیم.
.
راه افتادیم . حدود بیست سی قدم فاصله گرفته بودیم که دیدم مجدداً صدایی می آید. به علی گفتم: باز مرا صدا می زند.
علی گفت: تو خیالاتی شدی
خوب گوش کردم. دیدم بیسیم چی حاجی شریفی فریاد می زند: حاجی، حاجی ...
برگشتم و پرسیدم: چرا دنبال ما آمدی؟
گفت: حاجی شهید شد.
دیگر نفهمیدم چه شد و راه را چطوری آمدم. فقط اینقدر می دانم که وقتی رسیدم، دیدم حاج شریفی را داخل پتویی پیچیده اند. این مرد واقعاً مثل خورشید می درخشید.
مردی که همه بچه های خراسان او را می شناسند و لقب چریک پیر را در جبهه داشت. هیچ رزمنده ای نیست که شریفی را نشناسد و از شجاعت ها، مردانگی ها و دلاوری های او صحبت نکند.

(نقل از کتاب بابا نظر صفحه 380)



نوشته شده توسط من و بابام ...
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

یاسین

سید ما مولای ما دعا بکن برای ما....

امام خامنه ای (ارواحنا فداه): اینى که ما بگوئیم ما عقب‏رفت داشتیم، عقب‏گرد داشتیم، ریزشمان بیشتر از رویش بوده، نه، اینها را من قبول ندارم؛ ما پیشرفت داشتیم، تکامل داشتیم؛ ممکن است آنچه که بوده، از انتظار ما کمتر بوده.
**************************
وبلاگ بسیج خواهران پایگاه محمدیه
حوزه بسیج خواهران 144 محبین
ناحیه مقاومت بسیج شهید مفتح
سپاه محمد رسول الله

(راوی شهید بابانظر از عملیات کربلای5)
.
شریفی گفت: به آقای قاآنی(جانشین فعلی حاج قاسم و فرمانده لشکر21 امام رضا در زمان جنگ) و نجفی و بقیه گفتم. من دیشب خواب دیدم صدام رو گرفتم و با یک بنز آخرین سیستم به تهران بردم و خدمت آقای خامنه ای تحویلش دادم. وقتی خواستم برگردم آقای خامنه پرسید ماشین را کجا میبری. گفتم که خودم غنیمت گرفته ام. مگر نه این است که در صدر اسلام هرکس هرکه را میکشت ،اسبش را می گرفت. ایشان با لبخند به من گفت شریفی، این را بگذار باشد، این مال بیت المال است. ماشین بهتری به تو می دهیم.
.
راه افتادیم . حدود بیست سی قدم فاصله گرفته بودیم که دیدم مجدداً صدایی می آید. به علی گفتم: باز مرا صدا می زند.
علی گفت: تو خیالاتی شدی
خوب گوش کردم. دیدم بیسیم چی حاجی شریفی فریاد می زند: حاجی، حاجی ...
برگشتم و پرسیدم: چرا دنبال ما آمدی؟
گفت: حاجی شهید شد.
دیگر نفهمیدم چه شد و راه را چطوری آمدم. فقط اینقدر می دانم که وقتی رسیدم، دیدم حاج شریفی را داخل پتویی پیچیده اند. این مرد واقعاً مثل خورشید می درخشید.
مردی که همه بچه های خراسان او را می شناسند و لقب چریک پیر را در جبهه داشت. هیچ رزمنده ای نیست که شریفی را نشناسد و از شجاعت ها، مردانگی ها و دلاوری های او صحبت نکند.

(نقل از کتاب بابا نظر صفحه 380)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۶
من و بابام ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی